شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - 2024 November 23
پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران    *    پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *    پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *    پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران      
۱۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۲
گفت قرارمان ميدان انقلاب، همين‌طور که مي‌خنديد پشت تلفن گفت: «اين چسبيدن به دروازه‌غار يعني اينکه بقيه شهر خيلي کارش درسته؟ حالا شما عِرق خاصي داري به دروازه‌غار، بحث آن جداست؛ اما مي‌خوام ببرمت يک‌ جای جديدم ببيني، بري واسه خبرنگارا تعريف کني که چقدر کارت درسته». جلوي سينما بهمن قرار مي‌گذاريم. کلاه ايمني‌اش را بالا نمي‌برد و با سر اشاره مي‌کند که سوار شوم.
کد خبر: ۱۶۶۲۸
تیتر20- بهمن از آدم‌هاي مورد اعتماد است؛ در همه اين سال‌ها، وقتي نبوده که بخواهيم براي گشت‌زني به دروازه‌غار برويم و نباشد. حالا به قول خودش مي‌خواهد دودي‌هاي خفن‌تري را نشانم دهد؛ آنهايي که هنوز کراک مي‌کشند و بعدش شيشه را با ولع نفس مي‌کشند. مي‌گويد آنها محدود به دروازه‌غار هم نيستند. از پارک‌ شهر، نياوران، پل روشندلان، ميدان انقلاب، ميدان آزادي، ميدان ونک و ولنجک ريشه دوانده‌اند و ته خط همه‌ آنها مي‌رسد به... دروازه‌غار!

ترک موتور نشسته‌ام و به حرف‌هايش گوش مي‌دهم؛ به صدايي که توي باد مي‌پيچد و دود سيگارش که بالاي سرمان حلقه کرده است. مي‌گويد: «الان هنوزم شيشه اوله؛ يعني اصلا فعلا رو‌دست نداره. مثل اون وقتا که هروئين سلطان بود؛ الان اوضاع شيشه اينه. بچه سوسول قرتيا گل مي‌کشن؛ اما آدمايي که خيلي زيادي مردن، هنوز با همون شيشه و هروئين حال مي‌کنن. مي‌دوني چي‌ مي‌گم؟ يعني اين خلاف‌ سنگين ‌کارا... يکي، دو تا هم ماده بي‌ريخت داريم که هنوز نونهالن... (مي‌خندد)؛  يعني دو، سه ساله اومدن تو بازار؛ ولي مي‌گيرن بالاخره... همين روزا ميان بالا مي‌ترکونن بازار رو... چون جماعت شيشه هم کمتر مي‌کشن؛ يعني به قول شما فرهنگ‌سازي شده، مي‌ترسن. بعد ساقي مياد بهشون مي‌گه اين مواد خارجکيه، بکش کم‌ضرر، اون اوسکولم مي‌کشه و مي‌شه سه‌دودي...».

از ميدان انقلاب وارد خيابان انقلاب مي‌شويم. کمي پايين‌تر از خيابان ١٦ آذر، پسر جواني ايستاده است؛ بهمن موتور را به طرفش يله مي‌دهد و مي‌گويد: «حامد چيز ميز چي داري تو بساطت؟ سرش را بالا مي‌کند و مي‌گويد: گل و حشيش. الانم کساديم دانشگاه تعطيله... . بهمن مي‌گويد: سه‌دود، سه‌دود مي‌خوام، داري بزنيم بريم هوا؟ مي‌گويد: نه برو روشندلان، پايين پل از يحيي بگير...».

يحيي جوان است و روي يک گاري زير پل نشسته ‌است؛ همان‌جايي که ماشين‌ها دور مي‌زنند و به سمت بهارستان روانه مي‌شوند. چوب‌ها را روي گاري مرتب مي‌کند و با ديدن بهمن، دهانش به خنده وا مي‌شود و دندان‌هاي نداشته‌اش را در ذهن رديف توي دهانش مي‌چينيم. بهمن همين‌طور که موتور را پارک مي‌کند، مي‌گويد: «نيا پايين، سفت بشين زود بايد بريم. دست مي‌دهند و به زبان خودشان با فحش‌هاي عجيب شوخي مي‌کنند، بهمن دست توي جيب يحيي مي‌کند و کيسه‌هاي کوچک دوا را توي دستش بالا و پايين مي‌کند. دوا همان هروئين است. بسته‌ها را به يحيي تحويل مي‌دهد و اسکناس‌ها را مچاله از يحيي مي‌گيرد. باز هم سراغ سه‌دود را مي‌گيرد. يحيي مي‌گويد برو کوچه... پايين کوچه خونه اعظم نفيسي رو سؤال کن، دو تا تقه بزن به پنجره، مياد روشنت مي‌کنه. دستمال چي؟‌ هست هنوز؟ اين را بهمن مي‌گويد و يحيي جواب مي‌دهد نگرفته هنوز... خيلي خفن و ترسناکه حاجي... همون سه‌دودم کله مي‌کنه. اسمش روشه ديگه، سه‌دود... .
 
از ميان گاري‌ها با موتور بهمن که اسمش ماندگار است، رد مي‌شويم. بهمن تأکيد مي‌کند اينجا از دروازه‌غار خطرناک‌تر است چون هنوز آدم‌ها به اندازه يک پاتوق رسمي رويش حساب نمي‌کنند. مي‌گويد براي همين غريبه‌ها را کمتر راه مي‌دهند و بايد شبيه‌شان باشي تا درکت کنند. بعد با خنده ريز مي‌گويد: «حالا شما که شبيهش نيستي. ما مي‌گيم از خوباي غاري، مي‌گيم از اين بالاشهريا که بوقن فک مي‌کنن واسه خريد دوا بايد بکوبن تا غار بيان. واسه همين ادا منگا رو دربيار. از رو موتور هم پا نشو تا ما بريم سراغ اعظم خطر... . مي‌خندد و مي‌گويد الانه واسه‌ا‌ش لقب ساختم. ديدم فضا رو اکشن کنم، مي‌خواي بنويسي خوشحال شي... .

پلاک ١٤ يک ساختمان معمولي در محله پيچ‌شميران تهران. آپارتمان قديمي سه‌طبقه تک‌واحدي که اعظم طبقه پايين آن مي‌نشيند و بايد با تقه‌اي به پنجره ساختمان، از آمدنمان آگاهش کنيم. پنجره را باز مي‌کند و مي‌گويد: «بهمن تويي؟  اينورا؟». بهمن جلو مي‌رود و به زبان محلي خودشان با او حرف مي‌زند. چند دقيقه بعد در باز مي‌شود و وارد مي‌شويم».

اعظم زني است از چابهار، سه سال پيش شوهرش را به جرم حمل ٣٠ کيلو شيشه اعدام کرده‌اند. توجيهش براي راه‌انداختن اين خانه که به آن گذر ترياکي‌ها مي‌گويند (شيره‌کش‌خانه)، همين است. اينکه بايد شکم بچه‌هايش را سير کند. فربه است و به‌غايت سبزه‌رو. روسري رنگي‌اش را دور سرش پيچيده و ماده‌اي قهوه‌اي رنگ مثل ماسه در دهانش مي‌جود و هرچند دقيقه يک بار، داخل سطل کنار حياط تفش مي‌کند.

دستش را به سمتم که کز کرده‌ام کنار ديوار، دراز مي‌کند و وارد مي‌شود. مسلسل‌وار برايم حرف مي‌زند: ببين اين بهمن خيلي فلان فلان شده‌اس. اصلا شما واسه چي ميري از خونه بيرون، دختر به اين قشنگي خطرناکه. شما دو ثانيه زنگ بزن به ميلاد هرچي بخواي از کشيدني، خوردني، آبکي مي‌فرسته واسه‌ا‌ت خونه. پول پيکش هم تا يک ماه مهمون مني. اين ادا و اطوارها و اداي نادون‌ها رو درنيار. الانم سه‌دود مي‌خواي؟ اول بيا اين بريز تو دهنت رنگت پريده، يک کم حالت بهتر شه. يک بسته کوچک از داخل  جيبش درمي‌آورد و به دستم مي‌دهد. مي‌گويد: بزن روشن شي خانم... بسته‌اي کوچک و قهوه‌اي با بسته‌بندي شبيه تمبر هندي توي دستم است. اعظم از حياط دور مي‌شود و من به بهمن مي‌گويم: ناسه‌؟ مي‌گويد همونه که خودش مي‌کشيد، اسمش پان‌پراگه. بريز تو دهنت و بجو و تف کن. عين حشيشه. مي‌گه بجو ولي اصلا سعي نکن قورتش بدي‌ها... سرگيجه مي‌گيري، نمي‌تونم بشونمت ترک موتورها... .
 
بسته را باز مي‌کنم و برگ‌ها خرد و خشک توي دستم رها مي‌شوند. گلوله‌اي کوچک در دهانم مي‌گذارم... انگار گل سيگار را از داخلش جدا کرده‌ام و در دهان گذاشته‌ام... اعظم با يک سيني چاي وارد حياط مي‌شود و راهنمايي‌مان مي‌کند. به صورت کج‌ومعوجم که نگاه مي‌کند خنده‌اش مي‌گيرد و مي‌گويد: فک آدماس مي‌جوي، تفش کن تو سطل نريزي وسط حياط، حال جمع‌کردن کثافت رو ندارم... .

حالا در هال نشسته‌ايم. چاي را در استکان‌هايي که انگار خوب شسته نشده‌اند و زرد شده‌اند، مي‌ريزد و نبات را داخلش مي‌گذارد. ترياک، شيشه و هروئين را جدا در نعلبکي‌هايي گذاشته و وسط سيني است. بهمن عصبي است و مي‌گويد بايد زود برويم. دوباره سراغ سه‌دود را مي‌گيرد. اعظم مي‌خندد و مي‌گويد: سه‌دود مي‌گن همون کروکوديله‌ها. مي‌خواي گرفتار سه‌دودش کني که بعدا نتونه در بره، اي شيطوووون... .

دوباره از اتاق بيرون مي‌رود و بهمن مي‌گويد: شما جات اينجا نيستا، خودت خواستي بياي. الانم سه‌دود رو ببين و رفتيم. عينهو کراک مي‌مونه اما حالش خوشه. زياد نبايد کشيد. اما زخم مياره مث سياه زخم... واسه همين هم ملت خوفش رو دارن... .

ماده مخدري که بهمن توي پرت و پلا و خوشمزگي نونهال صدايش مي‌کند، سه سال است وارد ايران شده و در خراسان و سيستان‌وبلوچستان بيشترين طرفدار را دارد. سه‌دود را در دستم مي‌گذارند. اعظم مي‌گويد واسه اين اسمش سه‌دوده که با سه تا دود و دو تا فوت مي‌ري بهشت. بهمن مي‌گويد سه‌دود ترکيب‌شده سه نوع ماده مخدر است. کدئين و دزو مورفين دارد و آن را کروکوديل مي‌گويند چون زخم‌هايش روي تن مثل دندان‌هاي کروکوديل جا خوش مي‌کند. اعظم مي‌گويد بهش هروئين فشرده هم مي‌گن. واسه سردردم خيلي خوبه انگار کدئين هم داره. دوباره مي‌خندد و فندک اتمي را زير پايپش مي‌گيرد و دود مي‌کند، دود را توي صورتم فوت مي‌کند که بخوري حالم کمي جا بيايد. يک چيزي هم داريم به اسم دستمال عينهو دستمال عطري مي‌مونه، مي‌پيچي لاي سيگار و دودش مي‌کني. سانتي هم مي‌فروشن. ما به شوما مي‌ديم سانتي ٥٠ تومن که مامانت اينا تو خونه فکر کنن شما سيگار مي‌کشي. اينا دزو مورفين داره از چين سفيدم بهتره. اين حرفا هم که مي‌زنن زخم مياره، واسه کسادي کار ماست. بذار يک چيز بامزه بهت بگم، کراک که اومد زخم مي‌کرد اما زخماش اون‌طوري که بي‌آبرومون کردن نبود. مي‌دوني چرا کراک رو نمي‌خواستن، چون تصميم اين بود افراد شيشه بکشن و آنهايي که مي‌خواستن الکل رو ترک کنن، رفتن سراغ شيشه. باکلاساش مي‌شنيدن که الکل با شيشه حل مي‌شه، ترک مي‌کنيد. يعني يک‌سري بچه سوسول الکلي، شدن شيشه‌اي الدنگ. واسه همينم به سه‌دود مي‌گن کروکوديل، خيلي هم خوبه شما بکش حالت جا بياد... .

سرگيجه، منگي، گيجي، توهم از اولين احساساتي است که با کشيدن سه‌دود سراغ مصرف‌کننده مي‌آيد. توهم سنگين، حالت تهوع هم دارد. مي‌گويند سه‌دود مي‌تواند جزء سنگين‌ترين مخدرهاي موجود در بازار باشد. حالا در ميدان امام حسين سه‌دود را بيشتر مي‌شود پيدا کرد. مي‌گويند سه‌دود مال آخر خط است، با زخم‌هاي سنگين، که توهمش توهم شيريني نيست، توهم مرگ مي‌دهد و آدم‌ها زخمشان را مي‌کنند و تمام مي‌شوند.

از خانه اعظم که بيرون مي‌رويم مي‌گويد هزينه سيني‌نگاري (سيني مواد) و چاي و استراحت مي‌شود ٤٥ هزار تومان. چک ٥٠هزارتوماني را در دستش مي‌گذارم و شماره ميلاد را مي‌گيرم که اين‌بار با پيک برايم مواد بياورند. شايد سه‌دود، شايد حشيش و شايد هم چين سفيد... ./شرق
ارسال نظرات
موضوعات روز