تیتر20- اغلب ما بارها با چنین تجربهی ناخوشایندی روبهرو شدهایم که درست وقتی در جمعی دوستانه و فضایی شاد حضور داریم و اوقات خوبی را سپری میکنیم، کسی پیشنهاد میدهد برای ثبت همین لحظات خوش عکس دستهجمعی بگیریم. این تجربه برایمان ناخوشایند است، چون معمولا چهرهمان در عکسها را زشت میپنداریم.
افراد کنار هم قرار میگیرند، دوربین لحظه را ثبت میکند و چند ثانیه بعد، تصویر روی صفحهی گوشی ظاهر میشود. درست در همین لحظه عدهی زیادی از مردم با دیدن چهرهای که از نمایشگر به آنها نگاه میکند دچار شوک ادراکی میشوند؛ تصویری که با چشمانی نیمهباز، لبخندی کج و صورتی نامتقارن، هیچ شباهتی به چهرهی آشنای درون آینه ندارد. همین فاصلهی ادراکی باعث میشود جملهی معروف و تقریباً جهانیِ «من بدعکس هستم» را به زبان بیاورند.
اما واکنش افراد به دیدن تصویر چهرهشان لزوماً نتیجهی قضاوت زیباییشناختی یا ضعف اعتمادبهنفس نیست. مطالعات روانشناسی، علوم اعصاب و اپتیک فیزیکی نشان میدهد که احساس بیگانگی، نارضایتی و شوک هنگام مواجهه با تصویر خود در عکسهای گروهی، پدیدهای روانشناختی و پایدار است.
در مقالهی پیشرو تفاوت میان تصویر ذهنی و آنچه را که در عکس میبینیم، از نظر علمی بررسی میکنیم. با ما همراه باشید تا نشان دهیم که «بدعکس بودن» واقعیت بیرونی نیست؛ بلکه ریشه در تکامل مغز، محدودیتهای دوربین و روابط اجتماعی دارد. همچنین خواهیم دید چرا ما قربانی خطای دید میشویم و نمیتوانیم «خودِ درون آینه» را با «خودِ درون عکس» تطبیق دهیم.
انقلاب ونیزی و تولد «خودِ آینهای»
بیایید قبل از مرور یافتههای روانشناسی امروز، به تاریخ تکامل تصاویر شخصی سفری داشته باشیم. واقعیت این است که انسانها همیشه تصویر خود را با چنین وضوحی نمیدیدند. تا پیش از اختراع آینههای مدرن، اجداد ما تنها بازتابی مبهم، تیره و لرزان از خود را در سطح آب ساکن یا سنگهای صیقلی مانند ابسیدین مشاهده میکردند.
در آن دوران، هویت بصری انسان سیال و تقریبی بود؛ اما قرن شانزدهم و هفدهم میلادی، نقطهی عطفی در تاریخ خودآگاهی بشر رقم خورد. صنعتگران ونیزی با ابداع روشهای نوین تولید آینههای شیشهای شفاف و باکیفیت، به انسان کمک کردند تا برای اولینبار خود را بهعنوان سوژهای مستقل و با جزئیات دقیق تماشا کند.
رویدادی که میتوان آن را «مرحله آینهای» نامید، باعث شد هویت بصری فرد بهشدت با بازتابی که در آینه میدید، گره بخورد؛ اما باید توجه داشت که آینهها دروغ میگویند؛ دروغی بسیار متقاعدکننده. آینهها تصویرمان را از نظر افقی، چپ به راست و راست به چپ، معکوس میکنند.
از آن زمان تا امروز، هر روز صبح هنگام نظافت شخصی، شانهکردن موها و بررسی وضعیت ظاهریمان، با نسخهی معکوسی از چهرهمان تعامل داریم. این تعامل مداوم تاریخی و فردی، زمینهساز شکلگیری پدیدهای شد که رابرت زایونک، روانشناس برجسته، در سال ۱۹۶۸ آن را اثر مواجههی صرف (Mere Exposure Effect) نامید.
طبق نظریهی زایونک، همهی موجودات از جمله انسان، تمایل دارند نسبت به محرکهایی که بهدفعات با آنها مواجه میشوند، نگرش مثبتتری پیدا کنند. از آنجا که از کودکی چهرهی خود را تقریباً همیشه از طریق آینه دیدهایم، مغزمان این نسخهی وارونه را بهدلیل «آشنایی» بیشتر، بهعنوان نسخهی اصلی، درست و جذاب کدگذاری میکند.
دوربینهای عکاسی مدرن و نگاهِ دیگران، چهرهی ما را همانطور که در واقعیت هست، یعنی غیرمعکوس میبینند. وقتی ناگهان با عکس خود روبهرو میشوید، اگرچه ویژگیهای کلی صورتتان همان است؛ اما آرایش فضایی اجزا با آن الگوی ذهنی که سالها در حافظهتان حک شده، تضاد دارد.
طبق یافتههای زایونک، همین ناآشنایی آنی، باعث میشود احساس جذابیت کمتری کنید و مغز شما سیگنال بدهد: «اینجا چیزی زشت است.»
برای اثبات اینکه ترجیح تصویر آینهای ناشی از عادت است و نه کیفیت زیباییشناختی، تئودور میتا و همکارانش در سال ۱۹۷۷ مطالعهای ترتیب دادند. آنها از افراد عکس گرفتند و در دو نسخهی واقعی و نسخهی معکوسشده (مانند تصویر آینه) چاپ کردند؛ سپس عکسها را هم به خود افراد، هم به دوستان نزدیکشان نشان دادند.
نتایج پژوهش میتا نشان میداد شرکتکنندگان بهطور معناداری تصویر معکوس (آینهای) خود را ترجیح میدادند و آن را زیباتر میدانستند، ولی دوستان و شرکای عاطفی آنها، حس بهتری نسبت به نسخهی اصلی و واقعی عکسها داشتند؛ چرا که دوستانتان عادت دارند شما را در دنیای واقعی ببینند، نه در آینه.
تضاد نظر شرکتکنندگان با نزدیکانشان نشان میدهد که نارضایتی افراد از عکسشان ریشه در زشتی ندارد؛ بلکه ناشی از زاویهی دید منحصربهفردی است که فقط خود هر شخص نسبت به خودش دارد.
هندسه نامتقارن: وقتی جای چپ و راست عوض میشود
شاید با خودتان بگویید که وقتی صورت همان صورت است، دیگر چه اهمیتی دارد که آینه تصویر را برعکس کند؟ پاسخ این سؤال به یک حقیقت بیولوژیک برمیگردد؛ اگر چهرهی انسان مانند مجسمههای کلاسیک یونانی یا طرحهای گرافیکی کامپیوتری دارای تقارن کامل دوجانبه بود، تفاوت میان تصویر آینهای و تصویر عکس اصلاً بهچشم نمیآمد و از اثر مواجههی صرف نیز خبری نمیشد؛ اما طبیعت معمار تقارن مطلق نیست و انسان ذاتاً چهرهی نامتقارنی دارد.
نامتقارنبودن چهرهی انسان از عوامل متعددی ناشی میشود؛ از فشارهای دوران جنینی، الگوهای رشد استخوانی و نحوهی جویدن غذا گرفته تا تفاوت در عملکرد نیمکرههای مغز که کنترل عضلات صورت را بر عهده دارند و باعث میشوند احساسات در یک سمت صورت قویتر بروز کنند.
چهره هیچکس به طور عادی متقارن نیست
حالا بیایید ببینیم متقارننبودن صورت در «بازی آینه و عکس» چه بلایی سر ادراک ما میآورد. تصور کنید شما یک ویژگی نامتقارنِ خاص دارید؛ مثلاً چشم راستتان فقط چند میلیمتر پایینتر از چشم چپتان است یا بینیتان انحراف بسیار ظریفی به سمت چپ دارد.
وقتی روزانه در آینه خود را نگاه میکنید، مغز به نسخهی وارونهشدهی چهره عادت میکند؛ بنابراین اگر چشم راستِ واقعی پایینتر باشد، مغز همیشه آن را در سمت چپ تصویر آینهای میبیند. این نسخه بهمرور به «الگوی نرمال» مغز تبدیل میشود.
در عکسهای دستهجمعی این انحرافات معکوس میشوند و به جایگاه واقعی خود برمیگردند؛ انحرافی که همیشه در سمت چپ میدان دیدتان بود، ناگهان در سمت راست ظاهر میشود. برای سیستم پردازش بصری شما که سالها به الگوی اول عادت کرده است، جابهجایی ناگهانی المانهای چهره نه بهعنوان «تفاوتی ساده»؛ بلکه بهعنوان یک ناهنجاری یا دفرمهشدن تفسیر میشود.
برای درک بهتر ماجرا تصور کنید که وارد اتاقخوابتان شدهاید و میبینید که جای کمد و تخت قرینه شده است؛ همهی وسایل همانها هستند؛ اما چیدمان فضا حس غریب و اشتباهی را القا میکند. به همین دلیل اغلب اوقات افراد ادعا میکنند در عکسها «کج» افتادهاند.
آژیرهای عصبی: امواج گاما و خطای پیشبینی
تا اینجا فهمیدیم که آینه، شرطیمان کرده و هندسهی صورت فریبمان داده است؛ اما برای درک اینکه چرا دیدن یک عکس بد میتواند تا این حد احساسات منفی در ما ایجاد میکند، وارد جعبهسیاه مغز شویم و نگاهی بیندازیم به سیگنالهای الکتریکی دقیقی که در لحظهی دیدن عکس ارسال میشوند.
پژوهشهای اخیر علوم اعصاب نشان میدهد که مغز هنگام دیدن جهان، فقط دریافتکنندهی منفعل دادهها نیست. برخلاف تصور قدیمی، مغز همزمان با دریافت اطلاعات، دائماً مدلهایی از جهان میسازد و حدس میزند لحظهی بعد چه چیزی را خواهد دید.
سازوکاری که «کدگذاری پیشبینانه» (Predictive Coding) نام دارد، توضیح میدهد که مغز شما براساس سالها تجربهی آینهای، یک مدل درونی بسیار دقیق و پایدار از چهرهتان میسازد.
وقتی به عکس دستهجمعی نگاه میکنید، مغز با دو منبع اطلاعاتی روبهرو میشود: یکی ورودی حسی یا همان تصویر واقعی و غیرمعکوس شما و دیگری مدل درونی که سالها براساس تصویر آینهای شکلگرفته است. این دو نسخه با هم همخوانی ندارند و مغز عدمانطباق موجود را بهعنوان یک «خطای پیشبینی» ثبت میکند.
دیاگرام کدگذاری پیشبینانه مغز
مطالعات نوار مغزی (EEG) نشان میدهد که هنگام بروز خطای پیشبینی، فعالیت در باند فرکانسی گاما افزایش مییابد و واکنشی عصبی به نام «منفیشدگی عدم تطابق» (MMN) رخ میدهد.
فعالیتهای عصبی درستمانند آژیر خطر سیستم شناختی عمل میکنند و فریاد میزنند که دادهی جدید با انتظارات قبلی همخوانی ندارد؛ سپس مرکز پردازش احساسات یا همان سیستم لیمبیک، این سیگنالِ خطا را دریافت کرده و آن را به احساسی ناخوشایند ترجمه میکند؛ حسی که باعث میشود فکر کنید چقدر زشت شدهاید یا این تصویر اصلاً شبیه شما نیست.
از سوی دیگر، ناحیهی پردازش چهره در مغز (FFA) که به دیدن چهرههای آشنا عادت کرده است، در مواجهه با این تصویرِ «نیمهآشنا» نمیتواند با سرعت و روانیِ همیشگی عمل کند. همین دشواری در پردازش اطلاعات، مستقیماً باعث میشود که مغز، زیباییِ کمتری را در تصویر احساس کند.
مغز ما برای پردازش چهرهای که در عکس میبیند باید انرژی بیشتری مصرف کند
در علوم اعصاب، هر دادهای که پردازش آن برای مغز انرژیبر باشد، معمولاً «نامطلوب» ارزیابی میشود. ماجرا وقتی بدتر میشود که پای مناطقی مانند «اینسولا» و «قشر کمربندی قدامی» به میان میآید؛ بخشهایی که مسئول پردازش دردهای اجتماعی و احساس خجالت هستند.
همین فعالیتهای عصبی شما را در وضعیتی تدافعی قرار میدهد؛ بهطوری که دیگر نه مانند یک ناظر بیطرف؛ بلکه همچون بازرسی سختگیر و بیرحم با ذرهبین به جان عکس میافتید و تنها دنبال نقصها میگردید تا به خودتان ثابت کنید که این تصویر بد از آب درآمده است.
زندانی در لحظه: بیرحمی انجماد زمان
دومین عامل کلیدی که باعث میشود عکسهای دستهجمعی کمتر از واقعیت جذاب به نظر برسند، ماهیت «ایستا» بودن عکس در مقابل ماهیت «پویا»ی ادراک انسانی است.
چهرهی انسان طبیعتی پویا دارد و هرگز کاملاً ساکن نمیماند؛ حتی زمانی که تصور میکنیم بیحرکت نشستهایم، جریانی از حرکات ریز عضلانی، تغییرات ظریف نگاه و انقباضاتی که نشانگر احساسات هستند، در چهرهمان ادامه دارد.
تکامل سیستم بینایی انسان به گونهای است که چهرهها را نه بهعنوان تصاویری ثابت، بلکه بهصورت یک جریان پیوسته پردازش میکند. در واقع مغز با استفاده از مکانیزمی بهنام «میانگینگیری زمانی»، ناهنجاریهای لحظهای و زودگذر را فیلتر میکند؛ بههمین دلیل چهرهی افراد در حال حرکت، معمولاً در ذهن ما جذابتر و متقارنتر از تصویر خشک و ثابت آنها در عکس ثبت میشود.
عکاسی هنر متوقفکردن زمان است؛ هنری که با سرعت بالای شاتر، برشی آنی از زمان را ثبت میکند و شاید درست با لحظهی تغییر حالت عضلات صورت همزمان شود. پژوهشگران این پدیده را «اثر چهره منجمد» (Frozen Face Effect) نامیدهاند. رابرت پست و همکارانش در پژوهشی نشان دادند که مردم چهرههای متحرک در ویدیو را بسیار جذابتر از تصاویر ثابتِ استخراجشده از همان ویدیو ارزیابی میکنند.
در پژوهش رابرت پست حتی زمانی که بهترین فریم ممکن انتخاب شده بود، باز هم جذابیتش کمتر از ویدیو بهنظر میرسید؛ بنابراین، وقتی حس میکنید در عکس زشت شدهاید، شاید صرفاً قربانی خشونتِ سکون شده باشید؛ شما خودتان را در حالتی میبینید که مغزتان برای پردازش و درک زیبایی آن تکامل نیافته است.
از سوی دیگر نباید از نقش لنز دوربین هم غافل شد. ما معمولاً برای عکسهای گروهی از لنز واید گوشی استفاده میکنیم؛ اما این کار باعث ایجاد «اعوجاج پرسپکتیو» میشود. در نتیجهی این اعوجاج، وسط تصویر حالت برآمده پیدا میکند و کنارههای عکس دفرمه و کشیده میشوند.
اگر در سلفیهای گروهی صورتتان خیلی به دوربین نزدیک باشد، لنز واید بیرحمانه عمل میکند. چون بینی کمی جلوتر از گوشها قرار دارد، بهطور نامتناسبی بزرگتر ثبت میشود و صورتتان حالتی کشیده و پیازیشکل پیدا میکند.
وضعیت در کنارههای عکس هم بهتر نیست. اگر در لبههای کادر (چپ یا راست) ایستاده باشید، لنز برای اینکه زاویهی دید را پوشش دهد، تصویر را میکشد. پژوهشها نشان میدهند چهرهی افراد در حاشیهی عکس شاید بسیار پهنتر از واقعیت ثبت شود. این صرفاً یک خطای اپتیکی است؛ اما شما احتمالاً آن را بهعنوان «چاق شدن» یا دفرمه شدن تعبیر میکنید.
علاوه بر اینها، تبدیل دنیای سهبعدی به عکس دوبعدی باعث میشود بسیاری از سایهروشنهایی که بهصورت عمق میدهند، از بین بروند. بدینترتیب چهره حالتی تخت، بیروح و گاهی کارتونی پیدا میکند.
دادگاه بیرحم اجتماع: نظریه مقایسه و اثر نورافکن
عکس دستهجمعی چیزی فراتر از یک سند بصریِ ساده است؛ در واقع رویدادی اجتماعی و پیچیده محسوب میشود که تحت سیطرهی قوانین بیرحم روانشناسی اجتماعی قرار دارد. هنگام تماشای عکس، سه مکانیزم ذهنی بهطور همزمان فعال میشوند و قضاوت ما را مخدوش میکنند که نخستینِ آنها «اثر نورافکن» (Spotlight Effect) است. طبق یافتههای توماس گیلوویچ، این اثر باعث میشود افراد تصور کنند دیگران خیلی بیشتر از آنچه واقعیت دارد، به تصویر آنها توجه میکنند.
وقتی چشمتان به عکس گروهی میافتد، نگاهتان بلافاصله و بدون هیچ کنترلی روی چهره خودتان قفل میشود و با دقت جزئیات آن را اسکن میکنید. شما دچار این توهم هستید که بقیه هم با همین ذرهبین به نقص کوچک شما نگاه میکنند؛ درحالیکه پژوهشها نشان میدهند دیگران نیز دقیقاً تحتتأثیر اثر نورافکن، گرفتار نگرانیهای خودشاناند.
دوم، «تئوری مقایسه اجتماعی» (Social Comparison Theory) که از سوی لئون فستینگر مطرح شد. انسانها برای ارزیابی خود، مدام دست به مقایسه میزنند. در یک عکس گروهی، ما معمولاً خود را با «بهترین» فرد حاضر در عکس مقایسه میکنیم (مقایسه صعودی) نه میانگین گروه.
البته نباید از استانداردهای دوگانه غافل شویم؛ بدین معنی که ما دیگران را با رویکردی کلینگر (Holistic) قضاوت میکنیم و صرفاً حسوحال شادِ جمع را میبینیم؛ اما وقتی نوبت به خودمان میرسد، مغز روی حالت جزئینگر و عیبجو تنظیم میشود. همین تفاوت در سطح تحلیل و شکاف میان نگاهِ کلی به دیگران و نگاهِ سختگیرانه به خود، باعث میشود که همیشه در این مقایسه بازنده باشیم.
و سومین و شاید عجیبترین مکانیزم، پارادوکس جذابی بهنام «اثر چیرلیدر» (The Cheerleader Effect) است. تحقیقات واکر و وول در سال ۲۰۱۳ نشان داد چهرهی افراد در گروه جذابتر از حالت تکی ادراک میشود؛ زیرا مغز از چهرههای گروه میانگینگیری میکند.
وقتی به دوستانتان در عکس نگاه میکنید، آنها را جزئی از یک گروه جذاب و هماهنگ میبینید؛ اما نوبت به خودتان که میرسد، ناگهان خود را از جمع جدا میکنید و با نگاهی انتقادی و مستقل زیر ذرهبین میبرید. همین خطای ذهنی باعث میشود تصور کنید بدعکسترین عضو گروه هستید؛ درحالی که از دید یک ناظر بیرونی، شما هم بخشی جداییناپذیر از زیباییِ آن جمع هستید.
عصر دیجیتال: نبرد واقعیت با فیلترها
عصر دیجیتال لایهای تازه از فشار روانی را به ادراک ما از خودمان تحمیل کرده؛ امروزه استانداردهای زیبایی نه توسط آینه یا مجلات مد، بلکه بهوسیلهی الگوریتمها و فیلترهای هوشمند تعیین میشوند؛ این وضعیت منجر به پدیدهای شده است که متخصصان آن را «دیسمورفیای اسنپچت» مینامند؛ حالتی که در آن افراد آرزو دارند چهرهی واقعیشان شبیه همان نسخهی فیلترشده، روتوشخورده و «اصلاحشده» در شبکههای اجتماعی باشد.
استفادهی مداوم از فیلترهای زیبایی که پوست را مثل آینه صاف و بینی را کوچک و سربالا میکنند و چشمها را درشت و براق نشان میدهند، باعث میشود مغز به این تصویر فرا واقعی عادت کند؛ یعنی مغز شما بهتدریج شرطی میشود که «منِ واقعی» همان چهرهی بینقصِ داخل گوشی است.
وقتی با یک عکس معمولی، بدون روتوش و با نور طبیعی مواجه میشوید، ناگهان با «خودِ بیولوژیک» و واقعیتان چشمتوچشم میشوید؛ چهرهای که با منافذ باز، خطوط ریز و عدم تقارنهای طبیعی، در مقایسه با استانداردهای بینقصِ فیلترها، زشت و ناقص بهنظر میرسد. همین شکاف عمیق میان «خودِ واقعی» و «خودِ دیجیتال»، ریشهی اصلی نارضایتی و افسردگی در مواجهه با تصاویر امروزی است.
شرکتهای فناوری مانند گوگل، با معرفی ابزارهایی مبتنی بر هوش مصنوعی مانند Best Take سعی کردهاند مشکل عکسهای گروهی را به روش خودشان حل کنند. این ابزارها چندین شات پیاپی از یک گروه میگیرند؛ سپس حالات چهرهها، مثل باز بودن چشمها، لبخند، نگاه مستقیم به لنز را ارزیابی میکند و بهترین ترکیب ممکن را پیشنهاد میدهد.
هرچند هوش مصنوعی در نگاه اول مثل یک ناجی عمل میکند و معضل «بدعکس بودن» را از بین میبرد؛ اما تبعات روانشناختی و فلسفی عمیقی بههمراه دارد. این ابزارها در حال ساختن چیزی هستند که محققان به آن «خاطرات مصنوعی» میگویند؛ یعنی خلق لحظهای که هرگز وجود خارجی نداشته است.
در واقعیت محال است که همهی افراد دقیقاً در یک ثانیهی واحد، در بهترین و بینقصترین حالت خود باشند. این کمالگرایی ساختگی، بهمرور زمان آستانهی تحمل ما را در برابر نقصهای طبیعی کم میکند؛ تا جایی که هر عکس واقعی و ویرایشنشدهای در نظرمان زشت و غیرقابلقبول جلوه خواهد کرد.
مرور عملکرد پیچیدهی مغز و دوربین ما را به یک نتیجهی روشن میرساند؛ اینکه تصویر بیگانهی درون عکسها، ابداً نشانهی زشتی شما نیست. این تصویر صرفاً حاصل ترجمهی نادقیقِ یک موجود زندهی سهبعدی به یک عکس دوبعدی و ثابت است؛ فرایندی که زیر سایهی خطاهای مغزی و محدودیتهای دوربین، واقعیت را تحریف میکند.
چهرهای که میبینید همان صورت واقعی شماست؛ اما مغز هنوز آن را بهعنوان «خودِ آشنا» به رسمیت نمیشناسد. پس هر وقت وسوسه شدید عکسی را پاک کنید، به یاد داشته باشید که شما زشت نیستید، بلکه یک شاهکار هنریِ متحرک و سهبعدی هستید که در قفس تنگِ یک قابِ منجمد گرفتار شدهاید./ایسنا
ارسال نظرات
موضوعات روز