پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران * پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران
هر روز با آدمهایی مواجه میشویم که چهره و زبان بدنشان نشان میدهد از کاری که میکنند راضی نیستند. آنها میخواهند به دیگران بفهمانند جایشان اینجا نیست و اشتباه یا تقدیر آنها را سر این کار قرار داده است. رؤیاهایی در سر داشتند که محقق نشده و خیالهایی که خام مانده است. دیگرانی هم هستند که جور دیگری کار میکنند.
کد خبر: ۴۹۱۳۳
تیتر20 - «دوست ندارم راننده باشم. اصلاً از رانندگی خوشم نمیآید. شغل اصلیام هم رانندگی نیستها. من در واقع نجار هستم. پدر خدابیامرزم هم نجاری داشت و من کنار دست او کار یاد گرفتم. در فکر این بودم که یک تولیدی مبل راه بیندازم. دنبالش هم رفتم اما آن قدر سنگ جلوی پایم افتاد که بیخیالش شدم. یک مدت هم به سرم زد بروم ترکیه و آنجا کار کنم چون به هر حال به کار چوب واردم و به استادکار نیاز داشتند. آن هم نشد و خورد به این شرایط کرونا. درد ما این است که سرمایه نداریم. همین ماشین تنها سرمایهام است و این هم به دمی بند است. حالا هی به خودم میگویم موقتی این کار را میکنم ولی میدانم که خودم را هم گول میزنم.»
مرد این را میگوید و سکوت میکند. صورتش بعد از گفتن این حرفها خستهتر به نظر میآید. دیگر امیدی به شروع کار تازه ندارد. به قول خودش قبول کرده که همین است. باید روزهایش را پشت فرمان سپری کند تا زندگیاش اداره شود. مثل او هستند کسان دیگری که با نارضایتی به کارشان ادامه میدهند؛ آنها که شغلشان را دوست ندارند و حتی گاهی از آن متنفرند.
«آبدارچی شرکت ما طوری با آدم حرف میزند و رفتار میکند انگار از همه بیزار است. بهش برمیخورد که دارد این کار را میکند. برایش کسر شأن است و همین حس را منتقل میکند. لیوانها را موقع شستن پرت میکند جوری که همهشان لبپر میشوند. یک بار ازش پرسیدم شما از این کاری که میکنی ناراحتی و جواب داد بله من شأنم این نیست که این کار را بکنم. زحمت کشیدهام و فوق دیپلم گرفتهام که بیایم و چای دم کنم و روی میز دستمال بکشم؟ حالا هم یک کاری میکنم که همه بفهمند از کارم ناراضیام و اگر ناچار نبودم یک لحظه هم سر این کار نمیماندم.»
زن این را میگوید و ادامه میدهد: «در همان شرکت نیروهای خدماتی دیگری هم هستند که اصلاً به نظر نمیرسد چنین حسی داشته باشند. بعضیها به هر حال با کارشان ارتباط برقرار میکنند و آن را برای خودشان خوشایند میکنند و برخی نه. چند سال پیش آقای میانسالی که جای همین پسر جوان کار میکرد، آن قدر ذوق و سلیقه داشت که هر روز چای را با یک چیز مزهدار میکرد؛ یک روز هل میریخت توی چای و یک روز دارچین. با همه میگفت و میخندید و کارش را به بهترین شکل انجام میداد. به نظر میآمد کارش را دوست دارد.»
نغمه کارمند بانک است. هر روز ۶ صبح از خواب بیدار میشود و لباس فرمش را میپوشد و سر کار میرود. کارش را دوست ندارد و به قول خودش دیگر مثل روبات شده. انگار از خودش ارادهای نداشته باشد. «خیلیها از بیرون که نگاه میکنند میگویند خوش به حالت استخدام رسمی هستی و بازنشستگی داری. وام مسکن و بقیه مزایا هم هست. فقط همین چیزهاست که آدم را نگه میدارد وگرنه من از این کار متنفرم. دلم میخواهد مثلاً طراح لباس باشم یا یک کاری شبیه این. دوست دارم کسب و کار کوچکی برای خودم داشته باشم. فکر میکنم بعد از بازنشستگی این کار را بکنم اما آن موقع لابد آن قدر فرسوده شدهام که حال و حوصله این کارها را ندارم. این که آدم سالهای سال یک کار ثابت را انجام بدهد، خستهکننده است. کار بانک هم که دیگر بدتر. من جای پدرم در بانک استخدام شدم چون پدرم حین خدمت فوت کرد و میشد یکی از فرزندانش به جایش استخدام شود. خواهرم آن موقع دبیرستانی بود و من تازه لیسانسم را گرفته بودم و با این که رشته تحصیلیام ربط چندانی نداشت، استخدام بانک شدم. اولش راضی بودم چون سر کار رفته بودم و از همکلاسیهای دانشگاهم خیلی جلوتر بودم اما رفتهرفته دیدم که برخیشان شغلهای مرتبط با رشتهمان پیدا میکنند و من پشت میز بانک هر روز افسردهتر میشوم. راستش جرأت و توانش را ندارم که از این کار بگذرم و حرفهای تازه شروع کنم.»
برای سهند که مهندس صنایع است همه چیز از همان اول معلوم بود. نه رشتهاش را دوست داشت و نه کاری که قرار بود پس از اتمام درسش انجام دهد. او در یک شرکت نفت و گاز کار میکند اما دلش با این کار نیست. «من دوست دارم نتیجه کارم را ببینم. مثلاً خیاطی که یک لباس میدوزد حاصل کارش را میبیند یا آهنگری که یک قطعه درست میکند همان موقع میبیند حاصل زحمتش به چه شکلی درآمده یا نویسندهای که مطلبی مینویسد حاصل کارش مستقیم و به اسم خودش چاپ میشود. اما برای منی که کاری میانی انجام میدهم هیچوقت چنین اتفاقی نمیافتد. من یکسری بررسی و محاسبات انجام میدهم که قرار است برود دست نفر دیگر و کارهای دیگری رویش انجام شود. حالا این را ساده میگویم که منظورم معلوم باشد. مقصود این است که یک پروسهای طی میشود که هر کس بخشی از آن را انجام میدهد و در نهایت به یک نتیجه نهایی منجر میشود. این خوب است اما من را راضی نمیکند. به خاطر همین این شغل را دوست ندارم و فکر میکنم دارم خودم را بیجهت فرسوده میکنم با این که درآمدم هم بد نیست.
در مقابل کسانی که از شغلشان رضایت ندارند، کسانی هم هستند که شغلی را انتخاب کردند و به آن هم رسیدند مثل علی که روزنامهنگار است و این شغل را با عشق و علاقه انتخاب کرده و حالا هم گر چه گاهی دلسرد میشود اما هرگز از انتخابش پشیمان نشده است: «من چند سال کنکور دادم تا در نهایت ارتباطات قبول شدم. رشتههای دیگری هم پذیرفته شده بودم اما چون میخواستم روزنامهنگار شوم میدانستم که باید ارتباطات بخوانم. بعدش هم بلافاصله جذب کار شدم و هنوز عاشقانه کارم را دوست دارم. میبینم کسانی را که از کارشان راضی نیستند و فقط منتظرند بازنشسته شوند. اگر کسی کارش را دوست داشته باشد اصلاً به بازنشستگی فکر نمیکند. برای من هم این طور است و با وجود آن که درآمد زیادی ندارم و مشکلاتی هم در کارم وجود دارد اما آن را دوست دارم و از انتخابم راضیام. نکتهای که به نظر من میرسد این است که خیلی مهم است کار مرتبط با تحصیلات را انتخاب کنید چون در رضایت شغلی تأثیر زیادی دارد. بالاخره طرف با یک فکری انتخاب رشته کرده و لابد میخواسته در همان زمینه کار کند.»
هر روز با آدمهایی مواجه میشویم که چهره و زبان بدنشان نشان میدهد از کاری که میکنند راضی نیستند. آنها میخواهند به دیگران بفهمانند جایشان اینجا نیست و اشتباه یا تقدیر آنها را سر این کار قرار داده است. رؤیاهایی در سر داشتند که محقق نشده و خیالهایی که خام مانده است. دیگرانی هم هستند که جور دیگری کار میکنند. خانم خیاطی را میشناسم که عاشق کارش است. یک چرخ خیاطی قدیمی دارد و با آن طوری کار میکند که آدم خیال میکند لباسها از بهترین تولیدیهای اروپا درآمدهاند. میگوید وقتی مشتری لباسش را میپوشد و توی آینه لبخند میزند واقعاً از کارم راضی میشوم.»/ روزنامه ایران