پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۴ - 2025 December 18
پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران    *    پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *    پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *    پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران     *     پایگاه خبری تیتر20 ؛ رسانه بنگاه های اقتصادی ایران      
۲۶ آذر ۱۴۰۴ - ۲۲:۰۵
حمید نورکیهانی خط را پیش از هر چیز «ابزار اندیشیدن» می‌داند؛ چیزی که به‌گفته خودش، در طراحی کامپیوتری روحش از دست می‌رود. او از خط‌هایی می‌گوید که در معماری هرگز به اجرا نرسیدند، اما در نقاشی به تصویر تبدیل شدند و به‌تدریج به زبانی شخصی رسیدند.
کد خبر: ۷۸۸۶۹

تیتر20- حمید نورکیهانی ـ معمار و نقاش ـ اخیرا نمایشگاهی از مجموعه نقاشی‌های ۱۵ سال اخیر خود را در فرهنگسرای نیاوران برگزار کرده است که تا آخر هفته برپا خواهد بود.

در همین راستا در بخش تجسمی ایسنا با او حول محور فعالیتش در عرصه هنرهای تجسمی و نمایشگاه اخیرش گفت‌گویی داشتیم که در ادامه آن را می‌خوانید.

ـ این نمایشگاه مروری بر ۱۵ سال فعالیت شما در حوزه نقاشی است. اگر بخواهید این مسیر را در یک تغییر یا تحول اصلی خلاصه کنید، آن تحول از نگاه شخصی شما چیست؟

در هر حال من مسیری را طی کرده‌ام و در این ۱۵ سال به‌طور طبیعی تغییراتی رخ داده و تجربه‌هایی به دست آمده است. این تجربه‌ها در پروژه‌های اخیرم کاملاً قابل مشاهده‌اند. اساساً کار با خط را از جایی شروع کردم که در طراحی‌های معماری به خطوط و طرح‌هایی می‌رسیدم که امکان تبدیل‌شدن به حجم فیزیکی و ساختمانی قابل اجرا را نداشتند. در مسیر معماری، خط‌های بسیاری ترسیم می‌شود که همه آن‌ها الزاماً به یک پروژه اجرایی ختم نمی‌شوند. این خط‌ها به‌تدریج پخته‌تر می‌شوند، اما در میان این پختگی، خط‌هایی هم وجود دارند که هرگز به نتیجه نهایی نمی‌رسند.

به این نتیجه رسیدم که همین خط‌هایی که به اجرا نمی‌رسند، می‌توانند در قالب تصاویر دوبعدی و گاه انتزاعی، جذابیت بصری داشته باشند. از همین نقطه شروع کردم و این مسیر را تا جایی که امکان داشت ادامه دادم که حاصلش برگزاری دو نمایشگاه بود. بعد از آن، از زاویه‌های دیگری هم به ارتباط این خط‌ها با معماری نگاه کردم؛ برای مثال به پرده‌هایی که روی ساختمان‌های در حال ساخت کشیده می‌شود. از دل همین ایده، مجموعه‌ای با عنوان «در حال اجرا» یا Under Construction شکل گرفت.

در مرحله بعد، به‌جای استفاده از طرح‌های خام و در حال طراحی، به سراغ طرح‌های پخته‌شده معماری رفتم. این طرح‌ها را به نوعی با هم ترکیب کردم؛ درحقیقت خطاها را با هم قاطی کردم، هم خط‌هایی که به ساختمان تبدیل شده بودند و هم آن‌هایی که هرگز به اجرا نرسیدند. این عناصر را بریدم و دوباره به شکلی تازه کنار هم قرار دادم. نتیجه این فرایند، مجموعه اخیر است؛ آثاری که در آن‌ها رنگ‌های تند، خط‌های بسیار محکم و شکستگی‌ها متعدد دیده می‌شود. این کلیت مسیری است که من طی کرده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام.

ـ با اینکه بیشتر شما را به‌عنوان معمار می‌شناسند، اما نقاشی و مجسمه‌سازی هم در کارهایتان حضوری جدی دارد. معماری در کدام مرحله از نقاشی‌هایتان پررنگ‌تر است؛ ایده، ساختار یا اجرا؟

می‌توان گفت هم در ایده و هم در اجرا. ایده‌ها را به‌راحتی از همان خط‌ها می‌گیرم و در مرحله اجرا هم پختگی اهمیت زیادی دارد؛ همان‌طور که اشاره کردم، خط‌ها بسیار محکم و قوی شده‌اند. در حرفه ما اصطلاح «خط قوی» به خطی گفته می‌شود که قدرت و صلابت دارد؛ چیزی که در نقشه‌ها و طرح‌های جدید معماری هم به‌وضوح دیده می‌شود.

از نظر نوع بیان، شاید بتوان گفت کارها به سمت نوعی هارد اِج (Hard Edge) حرکت کرده‌اند؛ جایی که رنگ‌ها مرزهای کاملاً مشخصی دارند، لبه‌ها تیز هستند و چه با استفاده از خط مشکی و چه بدون آن، تفکیک فرم‌ها کاملاً روشن است. جالب اینکه بسیاری از بازدیدکنندگان نمایشگاه، چه معمار بودند و چه نبودند، این ارتباط میان معماری و نقاشی را به‌وضوح درک می‌کردند. حتی کسانی که نمی‌دانستند من معمار هستم، می‌پرسیدند چرا کارها تا این اندازه حال‌وهوای معماری دارد. این واکنش‌ها در واقع نتیجه همان مسیری است که طی کرده‌ام.

ـ همان‌طور که اشاره کردید، خط در کارهای شما نقش محوری دارد. از نگاه شما، خط بیشتر یک عنصر بصری است، یک زبان شخصی یا ابزاری برای اندیشیدن؟

از نگاه من، خط پیش از هر چیز یک ابزار اندیشیدن است. حتی می‌توان گفت نوعی مقابله با کامپیوتر هم محسوب می‌شود. نسل‌های جدیدی که کاملاً با کامپیوتر طراحی می‌کنند، گاهی از آن نه به‌عنوان ابزار، بلکه به‌عنوان جایگزین فکر کردن استفاده می‌کنند و به نظر من این یکی از ایرادهای نحوه استفاده از تکنولوژی است.

من معتقدم هنوز هم دستی که یک معمار با آن خط می‌کشد، روح و قدرت دیگری دارد؛ امری که به‌وضوح قابل تشخیص است. در خط‌های کامپیوتری، هرچقدر هم فرم‌های پیچیده و متنوع تولید شود، آن روح وجود ندارد. با نرم‌افزارها و ابزارهای مختلف می‌توان خیلی چیزها ساخت، اما این روح در آن‌ها دیده نمی‌شود. من از این منظر به کارم نگاه می‌کنم و در واقع نوعی پافشاری بر روش کاری خودم دارم؛ روشی که ریشه در طراحی دستی و مواجهه مستقیم با خط دارد.

ـ بسیاری از کارهای شما در نگاه اول ساده به نظر می‌رسند، اما با دقت بیشتر، پیچیدگی‌هایشان آشکار می‌شود. این سادگی آگاهانه است یا حاصل یک فرآیند طولانی فکر و تجربه است که در نهایت به این بیان رسیده؟

به نظر من اتفاق خوبی است که کار در نگاه اول ساده دیده شود؛ چون پشت این حرکت‌ها و آثاری که کشیده‌ام، ادعایی وجود ندارد. افراد زیادی هستند که به‌صورت حرفه‌ای نقاشی می‌کنند و درباره خوب یا بد بودن آثارشان با قطعیت و ادعا صحبت می‌کنند، اما من واقعاً چنین نگاهی ندارم. فکر می‌کنم همین بی‌ادعایی باعث می‌شود آن سادگی اولیه در کار دیده شود.

از طرف دیگر، چون تفکری پشت آثار وجود دارد، این سادگی به شکل شفاف‌تری خودش را نشان می‌دهد. در مجموعه‌های اولیه، رنگ‌ها یا طرح‌ها دست‌خط آزادتری داشتند؛ گوشه‌ها خیلی خشک، شکننده یا تیز نبودند و این موضوع نرمی دست هنگام خط کشیدن را نشان می‌داد. در مراحل بعدی، خط‌ها جلوتر آمدند و لبه‌ها کاملاً تیز و تفکیک‌شده تعریف شدند. در این مرحله، خط‌ها از دل فرم‌هایی استخراج شدند که ماهیتی معماری داشتند. این تفاوت، در واقع تفاوت مسیر کاری من است.

برای من ساده دیده شدن اثر، اتفاق مثبتی است؛ چراکه لازم نیست هر بیننده‌ای نقاش یا معمار باشد تا بتواند از این ترکیب‌ها لذت ببرد. آن چیزی که من می‌خواهم منتقل کنم، الزاماً با توضیح مستقیم هم قابل بیان نیست.

ـ با توجه به اینکه پایه نگاه شما معماری است، آیا می‌توان گفت در این آثار، به‌صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، نوعی سازه یا ساختار پنهان وجود دارد؛ ساختاری نامرئی که تعمداً نمی‌خواستید خیلی آشکار باشد؟

نه، واقعاً چنین نگاهی ندارم. بوم یا کاغذی که انتخاب می‌کنم، برای من همان کارکرد کاغذ طراحی معماری را دارد. ما معمارها معمولاً روی کاغذهایی با ابعاد کوچک و در مقیاس‌های مشخص، مثلاً یک‌صدم، طراحی می‌کنیم و وقتی طرح کاملاً در ذهن‌مان جا افتاد، به سراغ اجرای آن می‌رویم.

من همین روند را در نقاشی هم دنبال می‌کنم. طرح‌هایی که می‌کشم، از ابتدا با این نیت شکل می‌گیرند که تبدیل به نقاشی شوند. ابتدا یک اتود اولیه در قطعات کوچک می‌زنم و وقتی از نظر خودم به جمع‌بندی می‌رسم، اجرای نهایی را آغاز می‌کنم. اما در فاصله‌ای که کار از مرحله اجرا تا پایان طی می‌کند، اتفاقات زیادی می‌افتد. طرح به‌تدریج در ذهنم کامل‌تر می‌شود، در میانه راه تغییراتی ایجاد می‌کنم و حین اجرا به نتایج تازه‌ای می‌رسم که دقیقاً همان چیزی نیست که در ابتدا شروع کرده بودم. اینجاست که تفاوت طراحی معماری با طراحی نقاشی خودش را نشان می‌دهد.

ـ در کارهای شما، رابطه میان خط و فضا بسیار پررنگ است. فضای خالی چه اهمیتی برای شما دارد و چه مفهومی در آثارتان پیدا می‌کند؟

معمولاً در آثارم فضای خالی به آن معنای متداولش ندارم؛ یعنی خیلی کم پیش می‌آید که بخشی از کار بدون رنگ باقی بماند. تقریباً همیشه سعی می‌کنم کل کادر را با رنگ پر کنم. با این حال، در مجموعه‌های جدیدم به‌صورت آگاهانه جاهایی را خالی گذاشته‌ام؛ البته ترجیح می‌دهم اسمش را چاله نگذارم، بلکه حفره‌هایی را در این حجم‌ها دیده‌ام.

در این مجموعه تلاش کرده‌ام کار از حالت صرفاً دوبعدی فاصله بگیرد و به سه‌بعدی نزدیک شود. ما در نقشه‌کشی معماری، وقتی خط می‌کشیم، در واقع بعد سوم را به‌صورت ذهنی و مجازی به آن اضافه می‌کنیم. من هم در این کارها، با ایجاد سایه در آن فضاهای خالی، همین حس را بازسازی کرده‌ام؛ یعنی در کنار فضای سفید، سایه‌های مشکی قرار داده‌ام، به‌طوری که انگار بخشی از سطح تابلو گود افتاده یا حتی فرورفته است.

اگر دقت کرده باشید، در بعضی قسمت‌ها سایه‌ها کوتاه‌تر و کوچک‌ترند، اما وقتی چشم روی کار مکث می‌کند، عمق آن فضا قابل حس است. این‌گونه، فضای خالی وارد کار شده و بیشتر از اینکه نبود رنگ باشد، به یک عمق بصری و تجربه فضایی برای بیننده تبدیل می‌شود.

ـ وقتی به کارهای ۱۵ سال پیش خودتان نگاه می‌کنید، آیا هنوز همان دغدغه‌ها را دارید یا مسائل تازه‌ای جای آن‌ها را گرفته‌اند؟ آیا می‌توان از نوعی تکامل در مسیر کاری شما صحبت کرد؟

اگر بخواهم از واژه تکامل استفاده کنم، این تکامل بیشتر در جهت پخته‌تر شدن و بهتر شدن بوده است. چون ممکن است یک مسیر یا یک کار را مدام تکرار کنم و همان روند قبلی را ادامه بدهم؛ چنین چیزی برای من بیشتر شبیه یک دورِ تکرار یا تسلسل است که دیگر جذابیتی ندارد. به همین دلیل سعی می‌کنم همیشه کار تازه‌ای انجام بدهم.

در این مسیر، توصیه‌های دخترم هم تأثیر زیادی دارد؛ او مدیر هنری من است و مدام به من یادآوری می‌کند که فراموش نکنم معمارم و به‌عنوان یک معمار نقاشی می‌کنم. این یادآوری من را همیشه در یک چهارچوب مشخص نگه می‌دارد.

البته در این ۱۵ سال، مجموعه‌های متنوع دیگری هم داشته‌ام؛ برای مثال مجموعه‌ای با عنوان «روزی روزگاری تهران» که در آن به سراغ عکس‌های خانوادگی و عکس‌های قدیمی رفتم، حتی عکس‌هایی که مربوط به حدود صد سال پیش خانواده‌مان بود. در این آثار، صورت‌ها را نقاشی نمی‌کردم، بلکه آن‌ها را به سایه‌هایی کاملاً خشک تبدیل می‌کردم؛ گاهی فقط یک خط از صورت، بخشی از مو یا قسمتی از لباس باقی می‌ماند. در مواردی هم با راه‌راه کردن تصویر، چهره‌ها به شبح یا حجم‌هایی نامشخص تبدیل می‌شدند. این‌ها در واقع بخشی از دوره‌های کاری من بودند.

یا مجموعه‌ای دیگر با موضوع سفر و مسافر داشتم؛ عکس‌هایی که گرفته شده بود و تعداد زیادی از آن‌ها را به‌صورت آنلاین فروختم. حتی نقاشی‌هایی را که بچه‌هایم در کودکی کشیده بودند دوباره بازطراحی کردم؛ آن‌ها در ابعاد کوچک، مثلاً روی یک کاغذ، اجرا شده بودند و من همان طرح‌ها را در مقیاس‌های بزرگ‌تر بازآفرینی کردم. همه این‌ها مجموعه‌هایی هستند که در طول این سال‌ها شکل گرفته‌اند، اما قالب اصلی و بنیانی که پشت همه آن‌ها قرار دارد، معماری است.

معماری از سال ۴۸ تمام وجود ما من را اشغال کرده است؛ یعنی بیش از ۵۰ سال. به همین دلیل می‌توان گفت این مجموعه‌ها نوعی گفت‌وگو میان معماری و نقاشی هستند.

ـ اگر این آثار را گفت‌وگویی میان معماری و نقاشی بدانیم، کدام‌یک در این گفت‌وگو نقش سخنگو را دارد و کدام شنونده است؟

این‌ها در واقع کاملاً به هم پیوسته‌اند و شاید بتوان گفت نوعی میان‌رشته‌ای بودن نامحسوس در آن‌ها جریان دارد. چیزی هست که در همه این آثار مشترک است؛ همه از معماری نشئت گرفته و به حجم رسیده‌اند، اما در عین حال، حافظه موسیقایی من هم در آن‌ها حضور دارد.

برای مثال، عنوان نمایشگاه اخیرم دقیقاً نام یک آلبوم موسیقی از دهه ۶۰ میلادی است؛ نخستین آلبوم یک گروه انگلیسی به نام «مودی بلوز» که با ارکستر لندن اجرا شده بود. حتی موسیقی همان آلبوم به‌عنوان صدای زمینه در گالری پخش می‌شود. 

همه این عناصر در کنار هم حضور دارند. هر جا که من هستم، معماری، نقاشی و موسیقی در هم ادغام شده‌اند. ممکن است مخاطب پیوستگی نقاشی و معماری را به‌وضوح ببیند، اما از نگاه من، موسیقی هم در این آثار حس می‌شود. این ذهنیت موسیقایی در تمام معماری‌ها و نقاشی‌هایم وجود دارد و به شکلی سایه‌وار، اما همیشگی، همراهم است.

ـ نگاه شما به مجسمه‌سازی چگونه شکل گرفته است؟ به نظر می‌رسد این بخش از کارتان به معماری، فلز، حجم و سازه نزدیک‌تر باشد. این رویکرد تا چه اندازه بر نگاه هنری شما تأثیر گذاشته است؟

خیلی از معمارها چنین نگاهی دارند. گویی این «بیماری» منتقل می‌شود؛ یعنی تبدیل می‌شویم به آدم‌هایی که دائماً در حال فکر کردن به حجم‌اند، مدام تصور می‌کنند، خیال‌پردازی و رؤیاپردازی دارند. این‌ها چیزهایی است که همیشه در لایه‌های پنهان حرفه ما وجود دارد. بعضی‌ها شاید خیلی گذرا از کنار آن رد شوند و توجهی نکنند، اما برای من این‌طور نبود.

مثلاً وقتی سر ساختمان بودیم و می‌دیدم چه حجم عظیمی از مصالح مصرف می‌شود تا در نهایت به یک بنا تبدیل شود. با ضایعات و دورریزهایی مواجه می‌شدم که به نظرم می‌آمد می‌توان دوباره از آن‌ها استفاده کرد؛ می‌شود این مواد را به حجم تبدیل کرد و از دلشان مجسمه ساخت. ضمن اینکه من مجسمه‌ها را همیشه در مقیاس بزرگ تصور می‌کنم؛ حتی همین کارهایی که ساخته‌ام، در ذهنم این‌گونه است که روزی در یک میدان یا فضای عمومی، در ابعاد چهار یا پنج متری اجرا شوند.

از سوی دیگر، گاهی در همین نقاشی‌ها، وقتی خطی شکل می‌گرفت، متوجه می‌شدم که می‌شود آن را به مجسمه تبدیل کرد. یکی از کارهایی که فروخته شد، مربوط به گالری اعتماد بود. یکی از پروژه‌های تابلو که روی دیوار نرفت چون فروخته شده بود، آن را روی یک لوله آهنی با قطر ۶۰ سانتی‌متر و ارتفاع یک متر و ۴۰ سانتی‌متر منتقل کردم و به آهنگری سپردم تا با هوابرش آن را ببرد؛ یعنی یک تصویر دوبعدی تبدیل شد به یک حجم استوانه‌ای.

کار دیگری هم هست که در یکی از پروژه‌ها انجام دادم؛ یک تابلو را به‌عنوان الگو انتخاب کردم، آن را به آهنگر دادم تا روی ورق فلزی برش بزند و در نهایت تبدیل شد به یک مجسمه. یا مثلاً با استفاده از لوله‌هایی که در کارهای بنایی و آهنگری به کار می‌روند، مجسمه ساختم. همه این‌ها تخیلات و تصوراتی بود که فرصتی پیدا کردم با حوصله آن‌ها را اجرا کنم تا به شکل ملموس دیده شوند.

البته واقعیت این است که همه این کارها قابل فروش نبودند و همه هم آن‌ها را دوست نداشتند. بسیاری از این مجسمه‌ها در مقایسه با تابلوهای نقاشی، که رنگ و لطافت بیشتری دارند، خشن و زمخت به نظر می‌رسیدند. کار با آهن ذاتاً زمخت است و نگهداری و انبار کردن این حجم‌ها هم برای من امکان‌پذیر نبود. در مجموع فکر می‌کنم شش یا هفت مجسمه فلزی ساختم که از میان آن‌ها فقط دو اثر فروش رفت.

دو مجسمه دیگر مدتی است در گردش‌اند؛ یکی در گالری ماد، دو اثر در هفته دیزاین تهران، یک‌بار در باغ فردوس و یکی هم در آرت سنتر به نمایش درآمده‌اند. علاقه به حجم‌سازی همچنان در من وجود دارد، اما محدودیت فضا و امکانات باعث شده فعلاً توقف کنم.

ـ و در پایان، این نمایشگاه برای شما بیشتر نگاهی به گذشته است یا آغاز یک مسیر تازه؟

این نمایشگاه را نمی‌توانم صرفاً نگاهی به گذشته بدانم، اما به هر حال فرصتی بود برای معرفی خودم به مخاطبان جدید. من آن‌چنان چهره شناخته‌شده‌ای نیستم و دوست داشتم کسانی که تازه با کارهایم آشنا می‌شوند، بدانند که در کنار معماری، مسیر نقاشی را هم به‌طور جدی دنبال می‌کنم.

من در معماری به اندازه کافی کار کرده‌ام؛ نه اینکه دیگر نخواهم ادامه بدهم. همین حالا هم یک پروژه معلق دارم که اساساً پروژه‌ای موزه‌ای است و قرار است در نوفل‌لوشاتو ساخته شود، اما به‌دلیل مشکلات مالی کارفرما فعلاً متوقف مانده است. 

 فعالیت معماری من در این مقطع کمتر شده است و تا زمانی که خداوند به من اجازه بدهد دستم، فکرم و چشمم کار کند، نمی‌توانم بی‌کار بمانم. به همین دلیل ترجیح می‌دهم نقاشی را ادامه بدهم. چالش اصلی من در ادامه مسیر این است که تکرار نکنم و درجا نزنم؛ مدام سعی می‌کنم مسیر تازه‌ای باز کنم.

کارهای جدیدی که اخیراً انجام داده‌ام، از نظر خودم کاملاً متفاوت و شاخص هستند، به‌ویژه آثاری که مربوط به یکی دو ماه اخیرند. احساس می‌کنم یک گام بزرگ نسبت به قبل برداشته‌ام و این مسیر را ادامه خواهم داد./ایسنا

ارسال نظرات
موضوعات روز