تیتر20- خراسان نوشت: بعد از سالها که تقویم، فقط بلد بود قربانصدقه دخترها برود، بالاخره یک روزی هم به اسم پسرها ثبت شد. بله، «روز پسر» رسماً وارد تقویم شد؛ اول در سال ۱۴۰۲ تصویب و از ۱۴۰۳ هم چاپ و منتشر شد؛ اما انگار هنوز به رسمیت شناخته نمیشود.
مشکل اینجاست که «روز پسر» فعلاً بیشتر شبیه حاشیه تقویم است تا یک مناسبت واقعی؛ چرا که نه مثل روز دختر گروههای فامیلی منفجر میشود از استیکر و قلب، نه کسی یادش میافتد یک هدیه کوچولو هم برای پسر خانواده بگیرد.
انگار به محض اینکه اسم «پسر» میآید، همه با خودشان میگویند: «ولش کن، مرد میشه دیگه!» البته که باید دخترهای خانواده را تحویل گرفت، قربان صدقهشان رفت و حالشان را خوب کرد؛ بحث سر این نیست.
بحث سر این است که در این سالها، پسرها آنقدر در سایه «باید قوی باشی» و «مرد که گریه نمیکنه» بزرگ شدهاند که حتی وقتی روزشان هم میرسد، کسی خیلی جدیشان نمیگیرد و خب ... شاید وقتش رسیده یکبار هم بپرسیم: شاید پسرها هم، یککم گناه دارند؟ در این پرونده کمی با جایگاه پسر در خانواده، در و همسایه و فک و فامیل شوخی میکنیم.
پسر خانواده، مظنون همیشگی
اگر بخواهیم جایگاه پسر را در بیشتر خانواده های ایرانی بشناسیم، اول باید برویم سراغ مادرها. مادرهایی که از همان کودکی، با عشق و زحمت پسر را بزرگ میکنند اما همزمان مدام یادآوری میکنند: «من الان دارم اینهمه برات زحمت میکشم، فردا زنت رو از من بیشتر دوست نداشته باشیها!»
همانجاست که پسر ۲ ساله که نمیداند زن و همسر چیست با تعجب به مادر نگاه میکند و بقیه سوپش را هورت میکشد. اما از دید خواهرها، پسر خانواده معمولاً چیزی بین «بیملاحظه»، «پر سر و صدا» و «مقصر همیشگی» است. اگر چیزی گم شود، لیوانی بشکند، اگر دعوایی شود، نگاهها ناخودآگاه میچرخد سمت برادر. حتی اگر آن لحظه در اتاقش مشغول نفس کشیدن باشد، باز هم احتمالاً تقصیر اوست.
اما پدرها؟ در ذهن بسیاری از پدران، پسر خانواده همیشه مظنون ردیف اول اتفاقات بد است و باید به اشدمجازات تنبیه شود چون «باید مرد شود». پدر ممکن است دخترش را پرنسس صدا بزند، اما پسرش از همان کودکی در حال گذراندن دوره فشرده سختجانی برای آینده است. دورهای که کسی خیلی حواسش نیست، یک بچه دارد از وسطش رد میشود.
دایی: دخترها پاستیل بخورند، پسرها کتک!
اگر پسر از سد خانواده هستهای جان سالم به در ببرد، تازه وارد مرحله سختتر میشود: فکوفامیل، در و همسایه و اجتماع که پسرها را دوست ندارند حتی اگر خودشان روزی پسربچه بودند! داییها نمونه کلاسیک و عالی این ماجرا هستند. دایی که پایش میرسد خانه خواهر، دستش پر است از پاستیل، شکلات، تخم مرغ شانسی، تل سر، دفتر فانتزی. اما بیشترش برای خواهرزاده دختر. اما اگر خواهرزاده پسر باشد، داستان فرق میکند.
دایی هر «فن جدیدی» که در زندگی یاد گرفته از شوخیهای خطرناک تا حقههای عجیب شعبده بازی را روی او پیاده میکند. اساساً در نگاه داییها خودشان حسن یزدانی هستند و خواهرزاده پسر یک حریف تمرینی که باید مثل کیسه بوکس با او برخورد کرد تا ورز بیاید. مامانبزرگها و بابابزرگها هم معمولاً فرق میگذارند؛ البته هر کدام به سبک خودشان.
مامانبزرگها پسرها را دوست دارند، اما نه آنقدر که بگوییم خیلی. بیشتر در حد اینکه اگر نوه دختر کیک میخواهد، نوه پسر را میفرستند برود کیک بخرد تا با هم بخورند. اما پدربزرگها کمی ماجرا را متفاوت میبینند و با یک جمله «تو که مرد شدی» همه حقوق اولیه را از یک پسربچه ۱۰ ساله سلب میکنند. آنها تقسیم کار مشخصی دارند؛ برای نوههای دختر شعر میخوانند، قربانصدقه میروند و خاطرههای شیرین تعریف میکنند. اما نوبت نوه پسر که میشود، قصهها میرسد به خاطرات حمامی که عروسی اجنه در آن برگزار میشد و ماجرای عفریتهای ترسناک که شبها بچههایی را که اذیت کنند، میدزدید و در دیگ میپخت!
خب روشهای تربیتی برای کنترل انرژی پسربچهها محدود بود؛ اما با معیارهای امروزی که به ماجرا نگاه کنیم، میفهمیم ریشه تروماهای خیلی از پسرها در کجاست. در این بین یک استثنا وجود دارد و آن هم عمه است. عمهها تا جایی که میخواهند بچهای را تخلیه اطلاعاتی کنند زیاد بین دختر و پسر فرق نمیگذارند؛ اما همین قدر که آنچیزی را که میخواهند بفهمند آنها هم روی رفتار تبعیض آمیز سوئیچ میکنند.
پسرها هم بچه هستند اما مدل خودشان
فراتر از خانواده و فامیل، حتی در جامعه و از نگاه رسانهها هم دختر چیز دیگری است. کلی آهنگ، سرود و کلیپ درباره اینکه دختر عشق باباست، زندگی در قصههای پدر دختری چقدر رویایی است داریم. اما تا الان یک موزیک مادرپسری نداشتیم.
در سینما و تلویزیون اگر پدری دست دخترش را بگیرد، موسیقی آرام پخش میشود؛ اگر دختر بخندد، قاب آهسته میشود و نور نرم میافتد روی صورتش. اما پسرها در این قصهها معمولاً اصلاً بچه نیستند؛ اگر پسربچهای هم در فیلم و سریالها باشد دیالوگ شیرین ندارد، در حال شیطنت است، کمتر فیلمی به مشکلات پسربچهها پرداخته.
این نگاه را اگر بشود جایی بهصورت عینی دید، مدارس بهترین مثالاند. مدرسه دخترانه را که میبینی، دیوارها پر است از نقاشی، رنگ، پروانه، جملات انگیزشی و قلبهای صورتی. اما مدرسه پسرانه؟ اغلب با چند جمله تکراری اداره میشود: «لطفاً نظافت را رعایت بفرمایید»، «از دویدن در راهرو خودداری کنید».
البته شکی نیست که دخترها شیرینی زندگی هستند، ذوق و احساس به پدرومادر منتقل میکنند و در همان زمانی که یک دختربچه در حال دلبری از مادربزرگ است، برادرش دارد دیوار راست را مثل قهرمانان صخرهنوردی بالا میرود و چینیهای مادربزرگ را در خطر سقوط قرار میدهد.
فقط حرف ما این است اینقدر تابلو این تفاوت را تابلو نکنیم. جامعه از همان اول تصمیم گرفته دخترها را با عشق تربیت کند و پسرها را با تذکر. دخترها دیده میشوند، پسرها کنترل. دخترها شور و احساسات دارند، پسرها انرژی اضافی. درحالیکه واقعیت سادهتر است: پسرها هم تا یک زمانی بچهاند، نوازش میخواهند، میترسند و گاهی فقط میخواهند یکی بگوید: «حق داری هنوز مدل خودت بچگی کنی». /ایسنا
ارسال نظرات
موضوعات روز